نویسنده: كارل گوستاو یونگ
برگردان: دکتر ابوالقاسم اسماعیل‌پور



 

برای آنكه تصور نشود اهمیت جنبه‌ی جبرانیِ‌ رؤیا كشف تازه‌ای است یا فقط « مطرح شده» تا تعبیر رؤیا را راحت كند، مثالی مشهور و بسیار قدیمی را می‌آورم كه در باب چهارم كتاب دانیال نبی (آیه 10-16) می‌توان یافت. آنجا كه نبوكد نصّر در اوج قدرت خویش بود، خواب زیر را دید:
... رؤیاهای سرم در بسترم این بود كه نظر كردم و اینك درختی در وسط زمین كه ارتفاعش عظیم بود* این درخت بزرگ و قوی گردید و بلندی‌اش به آسمان رسید و منظرش تا اقصای تمامی زمین بود* برگ‌هایش جمیل و میوه‌اش بسیار و آذوقه برای همه در آن بوده حیوانات صحرا در زیر آن سایه گرفتند و مرغان هوا بر شاخه‌هایش مأوا گزیدند و تمای بشر از آن پرورش یافتند * در رؤیاهای سرم، در بسترم نظر كردم و اینك پاسبانی و مقدسی از آسمان نازل شد* كه به آواز بلند ندا درداد و چنین گفت: درخت را ببرید و شاخه‌هایش را قطع نمایید و برگ‌هایش را بیفشانید و میوه‌هایش را پراكنده سازید تا حیوانات از زیرش و مرغان از شاخه‌هایش آواره گردند* لیكن كنده‌ی ریشه‌هایش را با بند آهن و برنج در زمین، در میان سبزه‌های صحرا واگذارید و از شبنم آسمان‌تر شود و نصیب او از علف زمین با حیوانات باشد* دل او از انسانیت تبدیل شود و دل حیوان را به او بدهند و هفت زمان بر او بگذرد.
در بخش دوم رؤیا، درخت شخصیت می‌یابد و بدین گونه به راحتی می‌توان دریافت كه درخت‌‌ِ عظیم، خود‌ِ پادشاه است. دانیال خواب را به همین معنی تعبیر می‌كند. معنی آن آشكارا كوششی است برای جبران خود بزرگ‌بینی پادشاه كه بر طبق آنچه كه در قصه‌ی مذكور آمده، به یك روان‌پریشی واقعی تبدیل می‌شود. به نظر من، تعبیر فرایند رؤیا به عنوان عنصری جبرانی، با سرشتِ فرایندِ زیست‌شناختی به طور كلی سازگار است. دیدگاه فروید به همین سمت و سو گرایش دارد، چه او نقش جبرانی را به رؤیاهایی نسبت می‌دهد كه در خواب به دست می‌آید. فروید نشان داده كه رؤیاهایی وجود دارد كه برخی از انگیزه‌های بیرونی كه رؤیابین را در خواب می‌ربایند، به گونه‌ای تحریف می‌شوند كه تمایل دارند در خواب بمانند، یا میل دارند كه آشفته نشوند. به همین اندازه، رؤیاهای بی‌شماری هستند كه فروید آنها را به عنوان هیجانات درون روانی مطرح كرده است، مانند عقاید شخصی كه احتمالاً می‌خواهند واكنش‌های نیرومند و عاطفی داشته باشند و به گونه‌ای آشفته می‌شوند كه درخور بافت- رؤیا می‌شوند و به شكل عقاید دردناك تغییر شكل می‌یابند و هر نوع واكنش قوی و عاطفی را امكان پذیر می‌سازند.
برعكس، نباید این حقیقت را در نظر گیریم كه بسیاری از رؤیاهایی كه خواب را می‌آشوبند- و غیرعادی هم نیستند- اغلب ساختاری اندوهناك دارند كه از نظر منطقی به خلق وضعیتی بسیار عاطفی تمایل دارند و به قدر كافی شرایطی را پدید می‌آورند كه عاطفه واقعاً رؤیابین را بیدار سازد. فروید این رؤیاها را بدین‌گونه توضیح می‌دهد كه سانسور و محوسازی دیگر قادر به بازداشتن عاطفه‌ی دردناك نبوده است. به نظر من، این توجیه داوری خوبی برای چنین حقایقی نیست. رؤیاهایی كه به شیوه‌ای ناسازگار خود را به تجربیاتی دردناك و فعالیت‌های روزمره پیوند می‌دهند و به صورت اندیشه‌های بسیار مغشوش با تمایز (1) بس دردناك نشان می‌دهند، برای همه شناخته شده‌اند. به عقیده‌ی من، درست نیست كه در اینجا از نقش تغییر و تبدیل عاطفه و حفظ رؤیا در خواب سخن گوییم. باید این واقعیت را در نظر داشت كه در این رؤیاها، می‌بینیم كه دیدگاه فروید تأیید می‌شود. همین مطلب درباره‌ی مواردی كه خیالات سركوب شده‌ی جنسی به شكلی تغییر نایافته در درونه‌ی رؤیا ظاهر می‌شوند، صادق است.
بنابراین به این نتیجه می‌رسم كه دیدگاه فروید درباره‌ی عملكرد حفاظتی خواب (2) و برآوردن كام بسیار تنگ‌نظرانه است، هرچند اندیشه‌ی اساسی كاركرد جبرانی- زیستی كاملاً درست است. این كاركرد جبرانی فقط تا حدودی به حالت خواب مربوط است: ویژگی اصلی‌اش بیشتر با زندگی خودآگاه پیوند دارد. به گمان من، رؤیاها برای وضعیت خودآگاه لحظه‌ی خاص حالت جبرانی دارند و در مواقع ضروری خواب را حفظ می‌كنند، یعنی لزوماً و به طور خودكار زیر نفوذ حالت خواب كاركرد دارند؛ اما به اقتضای كاركردشان می‌شكنند و تجزیه می‌شوند، یعنی هنگامی كه درونه‌های جبرانی به قدری حاد و شدیدند كه می‌توانند خواب را خنثی كنند. یك درونه‌ی جبرانی مخصوصاً وقتی شدید است كه مفهوم حیاتیِ جهت‌دهیِ خودآگاهانه داشته باشد.
حدود سال 1907، پیوند میان خودآگاهی و عقده‌های از هم شكافته را مشخص كردم و بر ویژگی ارادی‌شان تأكید ورزیدم. فلورنوی (3) مستقل از من، همین كار را انجام داد. (4) از این مشاهدات، امكان انگیزه‌های جهت‌دار ناخودآگاه آشكار شد. به هر حال، باید تأكید داشت كه گرایش نهایی ناخودآگاه با مقاصد خودآگاه ما در یك راستا قرار ندارد. قاعدتاً، درونه‌ی ناخودآگاه با عنصر خودآگاه سخت در تضاد است، به ویژه وقتی كه گرایش خودآگاه به طور انحصاری به سمتی است كه نیازهای حیاتی فرد را تهدید می‌كند. گرایش خودآگاه هر چقدر یكجانبه باشد و هرچه بیشتر، از بهینه (5) مشتق گردد، این امكان بیشتر می‌شود كه رؤیاهای آشكار با تضادهای سرسختانه اما با درونه‌ای جهت‌دار به صورت بیانِ خودگردانیِ روان ظاهر می‌شوند. درست همان‌گونه كه بدن هدفمندانه در برابر جراحات یا عفونت‌ها یا در برابر هر نوع شرایط ناهنجار واكنش نشان می‌دهد، به همین اندازه كاركردهای روانی در برابر آشفتگی‌های غیرطبیعی یا خطرناك، با سازوكارهای (مكانیسم) دفاعی و هدفمند واكنش نشان می‌دهند. به این واكنش‌های جهت‌دار باید رؤیا را نیز بیفزاییم، چون عنصر ناخودآگاه را رقم می‌زند، عنصری كه در یك حالت خودآگاهِ ویژه انباشت شده و به شكلی نمادین، آن را در اختیار خودآگاه قرار می‌دهد. همه‌ی تداعی‌های مانده در ناخودآگاه را در آن می‌توان یافت، به خاطر تكیه‌گاه‌های سست‌شان، اما با وجود این، دارای نیروی كافی هستند تا در حالت خواب قابل فهم باشند. طبیعتاً سرشت هدفمند درونه- رؤیا بدون كاوش بیشتر، بلافاصله از بیرون قابل تشخیص نیست. تحلیل درونه‌ی آشكارِ رؤیا ضروری است، اما پیش از آن باید به عوامل واقعی جبرانی در درونه‌ی پنهان رؤیا دست یافت. بیشتر سازوكارهای دفاعی بدنی سرشتی ناآشكار و بی‌واسطه دارند و هدف‌مندی‌شان را می‌توان تنها پس از جُستاری دقیق بازشناخت. من فقط باید ویژگی تب یا فرایندهای تراوش چرك ناشی از زخم عفونی را یادآور شوم.
فرایندهای جبرانی روانی تقریباً همیشه سرشتی فردی دارند و این امر، اثبات خصوصیات جبرانی آن را به شكل قابل توجهی دشوار می‌كند. به خاطر همین ویژگی، معمولاً، به ویژه برای یك مبتدی، درك عمیق اهمیت جبرانی محتوای رؤیا بسیار دشوار است. بر پایه‌ی نظریه‌ی جبرانی، می‌توان مثلاً چنین پنداشت كه هركسی با گرایش بدبینانه نسبت به زندگی باید رؤیاهای شاد و خوش‌بینانه داشته باشد. این استثناء فقط در مورد یك شخص صادق است كه طبیعتش اجازه دهد كه از این طریق تحریك و تشویق شود. اما اگر سرشتی دیگر داشته باشد، رؤیاهایش به گونه‌ای هدفمند شخصیتی تیره‌تر از گرایش خودآگاه دارند و نتیجتاً پیرو اصل شبه درمانی‌اند.
بنابراین، وضع كردن قوانین خاصی برای نوع جبران‌پذیری رؤیا آسان نیست. ویژگی آن همواره پیوندی تنگاتنگ با سرشت فرد دارد. امكانات جبران‌پذیری بی‌شمار و نامحدود است، هرچند با ازدیاد تجربه، برخی ویژگی‌های اصلی كم كم متبلور می‌شود.
در طرح نظریه‌ی جبران‌پذیری نمی‌خواهم ادعا كنم كه این تنها نظریه‌ی ممكن در مورد رؤیاهاست یا اینكه به طور كامل، همه‌ی پدیده‌های حیات-رؤیا (6) را توضیح می‌دهد. رؤیا همانند پدیده‌ی ناخودآگاه، پدیده‌ای پیچیده و غیرقابل درك است. درست نیست كه بخواهیم همه‌ی پدیده‌های خودآگاه را از دیدگاه نظریه‌ی كامروایی (7) یا نظریه‌ی غریزه (8) درك كنیم، و به احتمال كم، پدیده‌های رؤیا مستعد توجیهی ساده‌اند. نباید پدیده‌های رؤیا را فقط جنبه‌ی جبران‌پذیر و ثانوی درونه‌های خودآگاهی بپنداریم. هرچند معمولاً چنین پنداشته می‌شود كه حیات خودآگاه نسبت به ناخودآگاه اهمیت بیشتری برای فرد دارد. به هر حال، این دیدگاه احتمالاً باید مورد تجدید نظر قرار گیرد، زیرا، همان طوری كه تجربیات ما ژرف‌تر می‌گردد، مشخص می‌شود كه كاركرد ناخودآگاه در حیات روان دارای چنان اهمیتی می‌باشد كه تا كنون آن را چندان مورد ارزیابی قرار نمی‌دادیم. پیش از هر چیز، این تجربه‌ی تحلیلی است كه به اندازه‌ی زیاد، تأثیرات زندگی روان ناخودآگاه یا خودآگاه را كشف و آفتابی كرده، تأثیراتی كه از آن زمان به بعد، وجود و اهمیت‌شان مورد بازبینی قرار گرفته است. در دیدگاه من، كه مبتنی بر سال‌ها تجربه و پژوهشی گسترده است، اهمیت ناخودآگاه در كل عملكرد روان، شاید به اندازه‌ی اهمیت خودآگاهی باشد. اگر درستی این دیدگاه به اثبات برسد، در آن صورت، نه تنها كاركردِ ناخودآگاه باید به عنوان امری جبران پذیر و نسبی برای درونه‌ی خودآگاهی در نظر گرفته شود، بلكه درونه‌ی خودآگاهی باید در برابر درونه‌ی انباشته و آنیِ ناخودآگاه همان قدر نسبی تلقی گردد. در این حالت، گرایش فعال نسبت به اهداف و مقاصد نمی‌تواند فقط امتیازی برای خودآگاهی باشد، بلكه بر صحت ناخودآگاه دلالت خواهد داشت، به طوری كه قادر خواهد بود كه نهایتاً رهنمونی جهت‌دار گردد. پس رؤیا به همین اندازه دارای ارزش آرمان یا هدفی مثبت و رهنمودار خواهد بود كه مفهوم حیاتی‌اش، نسبت به درونه‌ی انباشته و آنی خودآگاه برتری فوق‌العاده‌ای خواهد داشت. این امكان به تأیید وفاق و همرایی اصیل (9) مربوط است، چون بنا به باورهای خرافی همه‌ی اعصار و نژادها، رؤیا همچون پیشگویی راستگو پنداشته می‌شده است. با مجاز پنداشتن اغراق و تعصب، همیشه حقایقی در دیدگاه‌های بسیار شایع وجود دارد. مایدر (10) تأكید زیادی بر ویژگی پیش‌نگر و نهایی رؤیاها داشت و آن را به مثابه كاركرد احتمالی ناخودآگاه می‌پنداشت كه راه حل تناقضات و مشكلات واقعی را فرامی گشاید و به كمك نمادهای كوركورانه انتخاب شده، درصدد تصویر كردن آن است. (11)
باید بین كاركرد آینده‌نگر (12) رؤیاها و كاركرد جبرانی (13) آنها تمایز قایل شوم. كاركرد جبرانی بدین معنی است كه ناخودآگاه- كه به خودآگاه وابسته است- همه‌ی عناصر روز قبل را كه زیر مرز آگاهی بودند، به وضعیت خودآگاه می‌افزاید و این به خاطر سركوفتگی یا به خاطر آن است كه آنها به قدری سست بودند كه به مرز خودآگاهی نرسیدند. این جنبه‌ی جبرانی، به معنی تنظیم خود به خودی اندامه‌ی روانی (14)‌باید هدف‌دار تلقی گردد.
كاركرد آینده‌نگر، از طرف دیگر، عبارت است از پیش‌بینی ناخودآگاه كنش‌های خودآگاهانه‌ی آینده، چیزی مانند فعالیت یا طرح مقدماتی، یا نقشه‌ای از پیش طرح شده. درونه‌ی نمادین آن گاهی حل یك تناقض را آسان می‌نماید كه نمونه‌های برجسته‌اش را مایدر آورده است. وقوع رؤیاهای آینده‌نگر انكارناپذیر است. خطاست كه آنها را پیشگویانه بنامیم، زیرا در ژرفا به اندازه‌ی تشخیص طبی یا تعیین وضع آب و هوا قابل پیش بینی نیست. آنها فقط تركیبی پیشگویانه از احتمالات‌اند كه ممكن است با رفتار عملی اشیاء تطابق داشته باشند، اما لزوماً با همه‌ی جزئیات هماهنگ نیستند. تنها در مورد اخیر می‌توان از «پیش گویی» سخن گفت. شگفت‌آور نیست كه كاركرد آینده‌نگر رؤیاها گاهی نسبت به تركیباتی كه ما آگاهانه می‌توانیم پیش‌بینی كنیم، بسیار برتر است، چون رؤیا از هم آمیزی عناصر زیر مرز آگاهی ناشی می‌گردد و بنابراین، تركیبی از همه‌ی دریافت‌ها، اندیشه‌ها و احساساتی است كه نفس خودآگاه آنها را به خاطر تكیه گاه سست و ناپایدار ثبت نكرده است. علاوه بر این، رؤیاها می‌توانند به نشانه‌های زیر مرز آگاهی خاطره متكی باشند كه دیگر نمی‌توانند به نحو مؤثری بر خودآگاه تأثیر بگذارند. بنابر این، رؤیاها با توجه به پیش آگاهی (15) در موقعیت مطلوب‌تری نسبت به خودآگاهی قرار دارند.

هرچند به نظر من، كاركرد آینده‌نگر یكی از ویژگی‌های ضروری رؤیاهاست، كسی به خوبی نمی‌تواند آن را ارزیابی كند، زیرا شخص ممكن است به سادگی تصور كند كه رؤیا نوعی جلوه‌ی روانی(16) است كه به سبب آگاهی برترش، به طور منزهی، شخص را در زندگی به راه راست هدایت می‌كند. به هر حال، مردم هرچه بیشتر ویژگی روان‌شناختی رؤیاها را مورد ارزیابی قرار دهند، به همان اندازه خطر وجود خواهد داشت كه هركسی كه دایم از پیش زیر تأثیر تحلیل رؤیاست، ویژگی ناخودآگاه را برای زندگی واقعی ارزیابی دقیق خواهد كرد. با این حال، بر پایه‌ی تجربه‌های پیشین، حق نداریم بیندیشیم كه اهمیت ناخودآگاه تقریباً برابر اهمیت خودآگاهی است. بی‌تردید نگرش‌های خودآگاهانه‌ای هستند كه به واسطه‌ی ناخودآگاه پیش می‌افتند- نگرش‌هایی كه به نحو بدی با فرد به طور اعم انطباق می‌یابند، به طوری كه نگرش یا انباشت ناخودآگاه جلوه‌ی بهتری از سرشت ذاتی است. اما به هیچ وجه همیشه این مورد پیش نمی‌آید. رؤیاها اغلب فقط با پاره‌هایی از نگرش خودآگاه سهیم‌اند، چون این نگرش از طرفی به اندازه‌ی كافی با واقعیت منطبق گردیده و از طرف دیگر، نسبتاً با طبیعت فرد جور درمی آید. رویكرد كمابیش انحصاری به نظرگاه رؤیا، بدون در نظر گرفتن وضعیت خودآگاه، در این مورد نامناسب خواهد بود و فقط باعث درهم آمیزی و آشفتگی عمل خودآگاه خواهد شد. تنها اگر آشكارا نگرش خودآگاهانه، ناخشنودكننده و معیوب وجود داشته باشد، آیا حق داریم كه برای ناخودآگاه ارزش والاتری قایل شویم؟ البته معیارهای لازم برای چنین قضاوتی، مسئله‌ای ظریف را پیش خواهد آورد. بدیهی است كه ارزش نگرش خودآگاه هرگز نمی‌تواند از دیدگاه منحصراً جمعی مورد قضاوت قرار گیرد. برای این كار، به پژوهشی فراگیر درباره‌ی فردیت موردنظر نیاز است، و تنها با آگاهی دقیق درباره‌ی شخصیت فرد می‌توان تصمیم گرفت كه نگرش خودآگاه از چه نظر رضایت‌بخش نیست. وقتی بر آگاهیِ شخصیت فرد تأكید می‌كنم، منظورم این نیست كه خواست‌های دیدگاه جمعی را كاملاً نادیده انگاریم. چنان كه می‌دانیم، فرد نه فی‌نفسه و به خودی خود، بلكه فقط از طریق روابط گروهی مشروط می‌شود. وقتی نگرش خودآگاه كمابیش كفایت می‌كند، معنی رؤیا تنها به كاركرد جبرانی‌اش منحصر خواهد شد. این قاعده‌ی كلی زندگی فرد تحت شرایط عادی درونی و بیرونی است. به همین دلایل است كه به نظر من، نظریه‌ی جبران‌پذیری قاعده‌ی درست را پدید می‌آورد و به واسطه‌ی جنبه‌ی كاركرد جُبرانی رؤیا در تنظیم خود به خودی اندامه‌ی روانی، حقایق را سازگار می‌كند.

اما هنگامی كه فرد از هنجار منحرف می‌شود، بدین معنی كه نگرش خودآگاه او از نظر عینی و ذهنی ناسازگار می‌شود، -تحت شرایط عادی- تنها كاركرد جبرانی ناخودآگاه، نقشی رهنمودار و آینده‌نگر می‌یابد و قادر می‌شود كه نگرش خودآگاه را در مسیری كاملاً متفاوت هدایت كند كه خیلی بهتر از مسیر قبلی است، چنان كه مایدر در كتاب‌های سابق‌الذكر آن را به خوبی نشان داده است. رؤیاهایی از گونه‌ی خواب نبوكدنصر (بخت النصر) از همین مقوله است. آشكار است كه رؤیاهایی از این دست عمدتاً مربوط به افرادی است كه در سطح راستین خود نمی‌زیند. همین طور پیداست كه عدم تناسب نیز بسیار به چشم می‌خورد. با وجود این، موارد بسیاری داشته‌ایم كه رؤیاها از نظرگاه ارزش آینده‌نگری مورد بررسی قرار گرفته‌اند.
هنوز جنبه‌ی دیگری از رؤیا وجود دارد كه باید بررسی شود و جنبه‌ی دیگری كه مطمئناً قابل بررسی نیست. افراد بسیاری هستند كه نگرش خودآگاه‌شان، نه به خاطر سازگاری با محیط، بلكه به خاطر نمود و جلوه‌ی شخصیت‌شان، معیوب است. اینها افرادی هستند كه نگرش خودآگاه و كنش سازگاری‌شان بر ظرفیت آنها به عنوان فرد می‌افزاید؛ یعنی آنها به گونه‌ای بهتر و ارزشمندتر از جنبه‌ی واقعی خود ظاهر می‌شوند. موفقیت بیرونیشان طبیعتاً نه به خاطر منابع فردی، بلكه به اندازه‌ی زیادی به خاطر ذخیره‌های پویایی است كه تلقین گروهی به وجود می‌آورد. این دسته از افراد بالاتر از سطح طبیعی خود حركت می‌كنند و این به سبب نفوذ آرمان جمعی یا جذبه‌ی مزیتی اجتماعی، یا به خاطر حمایت جامعه است. آن‌ها در باطن، به اندازه‌ی تجلی بیرونی‌شان رشد نكرده‌اند، به همین سبب، ناخودآگاه در همه‌ی این موارد دارای كاركرد جبرانی منفی‌نگر، یا كاهشی است. آشكار است كه در این شرایط، كاهش یا ارزش‌زدایی مثل موارد دیگر، درست به اندازه‌ی تلاش جبرانی برای تنظیم خود به خودی است. همچنین این كاركرد به گونه‌ی برجسته‌ای ممكن است آینده‌نگر باشد (شاهدش رؤیای نبوكد نصر است). ما دوست داریم «آینده نگری» را با آرمان ساخت و ساز، تدارك و سنتز مربوط بدانیم. اما برای درك این رؤیاهای كاهنده (17) باید اصطلاح آینده‌نگر را از چنین عقایدی كاملاً مجزا كنیم، زیرا رؤیاهای كاهنده تأثیری دارند كه كاملاً برعكس جنبه‌ی ساختاری، تداركاتی، یا سنتزی‌اند و بیشتر تمایل دارند تجزیه و متفرق كنند یا ارزش‌زدایی كنند، حتی نابود كنند و از بین ببرند. این طبیعتاً بدان معنا نیست كه همگونی درونه‌ی كاهنده كلاً باید تأثیری نابودگر بر فرد داشته باشد؛ برعكس، این تأثیر اغلب بسیار سودمند است، تا آنجا كه می‌تواند فقط بر نگرش فرد و نه كل شخصیتش اثر بگذارد. اما این تأثیر ثانوی ویژگی ذاتی چنین رؤیاهایی را تغییر نمی‌دهد، رؤیاهایی كه نشانه‌ای كاملاً كاهنده و برگشت پذیر دارند، به همین سبب، نمی‌توان آن‌ها را به درستی آینده‌نگر نامید. برای توصیف دقیق، بهتر است آنها را رؤیاهای كاهنده بنامیم و كاركرد مربوط را كاركرد كاهنده‌ی ناخودآگاه بدانیم، هرچند در اصل هنوز همان كاركرد جبرانی است. باید این حقیقت را بپذیریم كه ناخودآگاه همیشه همان جنبه‌ای را كه نگرش خودآگاه می‌نمایاند، ارائه نمی‌دهد، بلكه ظاهر و كاركرد خود را درست به اندازه‌ی خودآگاه تغییر می‌دهد و این خود دلیل دیگری است بر اینكه چرا شكل بخشیدن عقیده‌ای واقعی و ملموس در باب سرشت ناخودآگاه این همه دشوار است.
ما آگاهی خود را درباره‌ی كاركرد كاهنده‌ی ناخودآگاه، اساساً به پژوهش‌های فروید مدیونیم. تعبیر رؤیای او به ضروریات پس زمینه‌ی شخصی سركوب شده‌ی فرد و جنبه‌های جنسی دوران كودكی محدود شده است. آنگاه، پژوهش‌های بعدی نقبی زد به عناصر باستانی، به بازمانده‌های فراشخصی، تاریخی و تكامل نوعی در ناخودآگاه. امروز به آسانی می‌توان ادعا كرد كه كاركرد كاهنده‌ی رؤیاها موادی را انباشت می‌كند كه در اصل كام‌های سركوب شده‌ی جنسی دوران كودكی وجود دارد (فروید)، یا خواست‌های رسیدن به قدرت (آدلر). و نیز عناصر فراشخصی و باستانی اندیشه، احساس و غریزه. تكثیر چنین عناصری، با شخصیت كاملاً واپس نگرشان، به نحوی مؤثر موقعیت‌های بسیار بالا را بیشتر از هر چیز دیگر تحلیل می‌برد و فرد را تا حد بی‌اعتباری انسانی و وابستگی‌اش به شرایط روان‌شناختی، تاریخی و تكاملی نوعی كاهش می‌دهد. هر نوع تظاهر به بزرگی و اهمیت دروغین، پیش از تخیلِ كاهنده‌ی رؤیا از بین می‌رود، تخیلی كه نگرش خودآگاه را با انتقادی بی‌رحمانه تحلیل می‌كند و موادی ویران كننده به بار می‌آورد كه شامل فهرستی از دردناك‌ترین ضعف‌های اوست. یكی از ابتدا نمی‌تواند چنین رؤیایی را آینده‌نگر به شمار آورد، زیرا هر چیز موجود در آن، تا واپسین جزئیات، واپس‌نگر است و می‌توان آن را در گذشته‌ای ترسیم كرد كه رؤیابین از مدت‌ها قبل از آنكه مدفون شده باشد، در تخیل خویش پرورده است. این طبیعتاً درونه‌ی رؤیا را از جنبه‌ی جبرانی‌اش در برابر درونه‌ی خودآگاه و نهایتاً از جنبه‌ی گرایش یافته‌ی آن باز نمی‌دارد، چون گرایش كاهنده گاهی ممكن است برای سازگاری، بیشترین اهمیت را داشته باشد. بیماران اغلب به طور كاملاً خود به خودی می‌توانند احساس كنند كه چگونه درونه‌ی رؤیا به وضعیت خودآگاه آنها وابسته است، و احساس می‌شود كه هماهنگ با این آگاهی محسوس، آینده‌نگر، كاهنده یا جبران‌پذیر باشد.
با این حال، همیشه این طور نیست، و به طور كلی باید تأكید كرد، به ویژه در آغاز هر تحلیلی، بیمار گرایشی شدید خواهد داشت كه نتایج كاوش تحلیل موضوع خود را سرسختانه با توجه به نگرش بیماری‌زای خود تفسیر كند.
چنین مواردی به كمك روان‌كاو نیاز دارند تا رؤیاها را به درستی تفسیر كند. این باعث می‌شود كه اهمیت فزاینده‌ی آن را دریابیم كه روان‌كاو چگونه درباره‌ی روان‌شناسی خودآگاه بیمار داوری می‌كند. زیرا تحلیل رؤیا تنها كاربرد عملیِ روشی نیست كه به طور خودبه خودی بتوان آموخت، بلكه از پیش، آشنایی با كل دیدگاه تحلیلی را گمانه‌زنی می‌كند و این تنها وقتی میّسر خواهد شد كه روان‌كاو خودش نیز مورد قضاوت و تحلیل قرار گرفته باشد. بزرگ‌ترین اشتباهی كه روان كاو می‌تواند مرتكب شود، فرض این نكته است كه بیمار بنیان روانی همانند او داشته باشد. این فرا‌افكنی ممكن است زمانی نشان‌دار شود، اما اغلب فقط به صورت یك فراافكنی باقی می‌ماند. هر چیز ناخودآگاه فراافكنده می‌شود، و به همین دلیل، روان كاو باید دست كم از مهم‌ترین درونه‌های ناخودآگاه خود، آگاه باشد، مبادا فراافكنی‌های ناخودآگاه داوری‌اش را تحت الشعاع قرار دهند. كسی كه رؤیای دیگران را تحلیل می‌كند، دائماً باید به یاد داشته باشد كه نظریه‌ای ساده و كلی درباره‌ی پدیده‌های روانی وجود ندارد. نه درباره‌ی سرشت آنها و نه درباره‌ی علل یا هدف آنها چیزی نمی‌دانیم. بنابراین، ملاك كلی برای قضاوت در دست نداریم. می‌دانیم كه انواع گوناگونی از پدیده‌های روانی وجود دارد، اما درباره‌ی سرشت ذاتی‌شان آگاهی مُتقنی نداریم. تنها می‌دانیم كه، هرچند مشاهده‌ی روان، از دیدگاهی جداگانه می‌تواند نتایجی بسیار ارزشمند به بار آورد، اما هرگز نمی‌تواند نظریه‌ای رضایت‌بخش باشد كه از روی آن بتوان استنتاج كرد. نظریه‌ی جنسی و نظریه‌ی كامجویی، همانند نظریه‌ی قدرت، دیدگاه‌های ارزشمندی هستند، اما به هر حال كار خاصی مثل احقاق حق در برابر عمق و غنای روان انسان، انجام نمی‌دهند. اگر نظریه‌ای داشتیم كه از عهده‌ی این كار برمی آمد، در آن صورت می‌توانستیم خود را به فراگیری روشی خود به خودی دلخوش كنیم. نتیجتاً، خواندن علائم خاص درونه‌های مشخص كار ساده‌ای می‌شد و برای این كار، تنها لازم بود كه چند قاعده‌ی نشانه‌شناسی را از بركنیم. همچنین آگاهی و تشخیص درست وضعیت خودآگاه به اندازه‌ی خلیدن پشت، عملی عبث جلوه می‌كرد. درمانگر با تجربه‌ی روزگار ما متأسفانه یاد گرفت كه روان در برابر همه‌ی روش‌هایی كه از دیدگاهی واحد و انحصاری بدان نزدیك می‌شوند، كاملاً سركش و طغیانگر است. در حال حاضر، تنها چیزی كه درباره‌ی درونه‌های ناخودآگاه می‌دانیم، غیر از آنكه آنها تصعیدی‌اند، این است كه آنها در یك رابطه‌ی جبرانی نسبت به خودآگاهی قرار دارند و بنابراین، ضرورتاً نسبی هستند. به همین سبب، اگر بخواهیم رؤیاها را درك كنیم، معرفت در باب وضعیت خودآگاه امری ضروری است.
رؤیاهای كاهنده، آینده‌نگر یا فقط جبرانی امكانات تفسیر را بر نمی‌تابند. نوعی رؤیا هست كه می‌توان آن را فقط رؤیا- واكنش (18) نامید. می‌توان همه‌ی رویاهایی را كه ظاهراً چیزی بیش از جنبه‌ی بازپروری تجربه مؤثر می‌باشند، در این مقوله طبقه‌بندی كرد: تحلیل چنین رؤیاهایی این علت مهم را روشن نمی‌سازد كه چرا تجربیاتی از این دست چنین صادقانه و درست از نو به وجود می‌آید. به نظر می‌آید كه این تجربیات همچنین جنبه‌ای نمادین دارند كه رؤیا بین را خلاص می‌كنند و تنها به خاطر همین جنبه است كه تجربه در رؤیا بازپرورده می‌شود. به هر حال، این رؤیاها به نوع واكنشی تعلق ندارند، بلكه رؤیاهایی هستند كه برخی از رویدادهای عینی باعث نوعی آسیب می‌شوند كه در عین حال باعث خلل روانی و جسمانی در نظام عصبی می‌شوند. این موارد ضربه (شوك) شدید در طول جنگ فراوان پدید آمده و اینجا با شمار زیادی از رؤیاهای واكنشی ناب مواجه می‌شویم كه عامل تعیین كننده‌ی آن ضربه‌ی روانی (19) است.
هرچند بی‌تردید برای عملكرد سراسری مربوط به روان بسیار مهم است كه درونه‌ی ضربه‌ی روانی كم كم جنبه‌ی خود به خودی‌اش را به واسطه‌ی تكرار از دست می‌دهد و بدین‌گونه از نو در سلسله مراتب روانی جای می‌گیرد، رؤیایی از این نوع كه ضرورتاً تنها عبارت است از تكثیر آسیب‌روانی، به سختی می‌تواند جبران‌پذیر نامیده شود. ظاهراً در بخش خودكارِ روان شكافی ایجاد می‌كند، اما به زودی ثابت می‌شود كه همگون‌سازی خودآگاهانه‌ی بخش تولید شده توسط رؤیا به هیچ وجه به خرابی مشخصه‌ی رؤیا پایان نمی‌بخشد. رؤیا آرام آرام به سوی «بازتولیدی» ادامه می‌یابد: یعنی درونه‌ی آسیب‌روانی كه اكنون خودكار شده، به فعالیت ادامه می‌دهد و تا هنگامی كه ضربه‌ی روانی محرك خود را رها نكند، بدین كار ادامه خواهد داد. تا آن موقع كه این اتفاق روی می‌دهد، «تشخیص» خودآگاه بی‌فایده است.
در عمل، آسان نیست تصمیم بگیریم كه آیا یك رؤیا ضرورتاً واكنش است یا فقط وضعیت ضربه‌ی روانی را به گونه‌ی نمادین از نو تولید می‌كند. اما از طریق تحلیل می‌توان به این سؤال پاسخ داد، زیرا در مورد اخیر، اگر تفسیر درست باشد، بازپروری صحنه‌ی ضربه یا زخم روانی بی‌درنگ متوقف می‌گردد، در حالی كه بازپروریِ واكنشی از طریق تحلیل رؤیا، بی‌آشفتگی به كار خود ادامه می‌دهد.
رؤیاهای واكنشی مشابهی را می‌توان در شرایط فیزیكی آسیب شناسانه مشاهده كرد. آنجا كه فی‌المثل، درد شدید بر روند رؤیا تأثیر می‌گذارد. اما به عقیده‌ی من، تنها در موارد نادر، انگیزه‌های بدنی عامل تعیین كننده است. آنها معمولاً به طور كامل با جلوه‌ی نمادین درونه‌ی رؤیای ناخودآگاه می‌آمیزند؛ به عبارت دیگر، آنها به مثابه ابزار بیانی مورد استفاده قرار می‌گیرند. رؤیاها بارها نشان می‌دهند كه پیوندی نمادین، درونی و برجسته میان بیماری محتوم جسمانی و یك مشكل مشخص روانی وجود دارد، به طوری كه نافرمانی جسمانی به صورت جلوه‌ای بی‌واسطه و تقلیدی از وضعیت روانی ظاهر می‌شود. این حقیقت روشنگرانه را بیشتر به خاطر تكمیل موضوع و نه به عنوان تأكیدی خاص بر این پدیده‌ی مسئله‌ساز توضیح می‌دهم. به هر حال، به نظر من میان آشفتگی جسمی و روانی پیوندی قطعی وجود دارد كه ویژگی‌اش به طور كلی ارزیابی شده است، هرچند از سوی دیگر، به طور نامحدود درباره‌اش اغراق شده و به گرایش‌هایی در ارتباط با آشفتگی‌های جسمی فقط به عنوان نمودی از آشفتگی‌های روانی توجه شده است، چنانكه به ویژه در مورد «علوم مسیحی» این كار را كرده‌اند. رؤیاها پرتوهای فرعی بسیار جالبی بر كاركرد تداخلی جسم و روان می‌افكنند. از این رو، این مسئله را در اینجا مطرح می‌كنیم.
وجه مشخصه‌ی دیگر رؤیا كه درخور یادآوری است، تله‌پاتی است. اعتبار این پدیده را امروز دیگر نمی‌توان رد كرد. البته بسیار ساده است كه وجود آن را بدون بررسی شواهد رد كنیم، اما اقدامی غیرعملی خواهد بود كه شایسته‌ی یادآوری نیست. من به تجربه دریافته‌ام كه تله پاتی چنان كه از روزگار باستان ادعا می‌كردند، به راستی در رؤیاها اثر می‌گذارد. برخی از مردم به ویژه از این نظر حساس‌اند و اغلب رؤیاهایی تحت تأثیر تله پاتی داشته‌اند. اما من ضمن تأیید پدیده‌ی تله پاتی، نظریه‌ی معروف كُنش از راه دور به شكل غیرقابل تأییدش نمی‌پذیرم. این پدیده بی‌تردید وجود دارد، اما نظریه‌ی مربوط به آن به نظر من چندان ساده نیست. در هر مورد، باید امكانات هماهنگیِ تداعی‌ها، یا توازی فرایندهای روانی (20) را در نظر گرفت. ظاهراً نقش مهمی به ویژه در خانواده‌ها دارد، و همچنین به گونه‌ای همسان یا به صورت نگرشی همانند و دور از هم تجلی می‌یابند. به همین اندازه، باید امكان حافظه‌ی نهانی را كه فلورنوی (21) تأكید خاصی بر آن داشت، در نظر گرفت. گاهی باعث به وجود آمدن پدیده‌های شگفت‌آوری می‌شود. از آنجایی كه هر نوع موضوع زیر -مرز آگاهی در رؤیاها به نمایش در می‌آید، اصلاً تعجب‌آور نیست كه حافظه‌ی نهانی گاهی به عنوان عامل تعیین كننده ظاهر می‌شود. من به موارد بسیاری در تحلیل رؤیاهای تله پاتیك برخورده‌ام كه در چند نمونه‌ی آن، ویژگی تله پاتیك در موقع تحلیل، هنوز ناشناخته بود. این تحلیل، مانند هر نوع تحلیل دیگر رؤیا، موضوعی ذهنی پدید آورد كه در نتیجه، رؤیا دارای ویژگی خاصی بود كه به وضعیت خاص رؤیابین در آن لحظه مربوط می‌شد و چیزی به بار آورده بود كه می‌شد آن را رؤیای تله پاتیك دانست. تاكنون به رؤیایی برنخورده‌ام كه درونه‌ی تله‌پاتیك بدون هیچ تردیدی دارای عنصری تداعی كننده باشد كه از طریق تحلیل مشخص می‌گردد، (مثلاً در درونه‌ی رویای نهفته). درونه‌ی تله پاتیك به طور ثابت در درونه‌ی آشكار رؤیا جلوه‌گر می‌شود.
معمولاً در نوشته‌های مربوط به رؤیاهای تله پاتیك، تنها نوشته‌هایی را مورد ملاحظه قرار داده‌اند كه رویدادی نیرومند و مؤثر را «از نظر تله پاتی» در مكان یا زمان انتظار داشته‌اند، یعنی هنگامی كه اهمیت انسانی آن رویداد، حوادثی مثل مرگ، كمك می‌كند در جهت توجیه شوم‌گویی (22) آن یا دریافت آن از مسافتی دور یا حداقل آن را بیشتر قابل فهم می‌كند. رؤیاهای تله پاتیكی كه من مشاهده كرده‌ام، بیشتر از این نوع بود. به هر حال، چند نمونه‌ی آن مشخصاً نشان داده‌اند كه درونه‌ی آشكار رؤیا حاوی بیانی تله پاتیك درباره‌ی چیزی كاملاً بی‌اهمیت بوده، مثلاً چهره‌ی یك فرد ناشناس یا كاملاً متعارف، یا ترتیب خاصی از مبلمان در یك محیط معمولی، یا رسیدن یك نامه‌ی بی‌اهمیت، و غیره. طبیعتاً وقتی می‌گویم «بی‌اهمیت»، منظورم آن است كه نه از طریق پرسش‌های عادی و نه از طریق تحلیل نمی‌توانم درونه‌ای را فاش كنم كه اهمیتش تا بدان پایه بوده كه پدیده‌ی تله‌پاتی را «تأیید كند». در چنین مواردی، بیشتر از موارد سابق‌الذكر، دوست داریم به «شانس و اقبال» فكر كنیم. اما به نظر من، متأسفانه فرضیه‌ی شانس همیشه نوعی پناهگاه فراموش شدگان (23) است. بی‌تردید، هیچ كس انكار نمی‌كند كه رویدادهای شگفت و اتفاقی پدید می‌آید، اما می‌توان احتمال داد كه تكرار آنها، سرشت اتفاق را از بین می‌برد. البته مدعی نیستم كه قانون مربوط به آنها چیزی «فوق طبیعی» است، بلكه تنها چیزی است كه با دانش فعلی‌مان نمی‌توانیم بدان پاسخ دهیم. بدین‌گونه، حتی درونه‌های پرسش‌انگیز تله پاتیك خصیصه‌ای واقعی دارند كه همه‌ی احتمالات را به ریشخند می‌گیرد. هرچند عقیده‌‌ای نظری در این باب را مسلم نمی‌دانم، با وجود این، آن را درخور شناسایی می‌دانم و بر واقعی شمردنش تأكید می‌ورزم. این دیدگاه، تحلیل رؤیا را تقویت می‌كند. (24)
برعكس نظر فروید كه می‌گوید رؤیا اساساً عبارت است از برآوردنِ كام، من با نظر دوست و همكارم آلفونس مایدر (25) موافقم كه گفته رؤیا عبارت است از خود نگاره‌ی خود به خودی (26) از وضعیتی واقعی در ناخودآگاه، به شكلی نمادین. نظرگاه ما در این مورد، با نتایج سیلبرر (27) منطبق است. موافقت با رأی سیلبرر جذبه‌ی بیشتری دارد، چون كه در نتیجه‌ی كاری مستقل و متقابل فراهم آمده است.
اكنون می‌بینیم كه این نظر با قاعده‌ی فروید تضاد دارد تنها از آن رو كه آن را تقلیل دهیم و به صورت بیانیه‌ای مشخص پیرامون مفهوم رؤیا درآوریم. قاعده‌ی ما فقط می‌گوید كه رؤیا نمودگاری نمادین از درونه‌ی ناخودآگاه است و این پرسش را مطرح می‌سازد كه آیا این درونه‌ها همیشه در جهت برآوردن امیال است. مایدر با پژوهش‌های گسترده‌اش نشان داده كه زبان جنسی‌ِ رؤیاها همیشه نباید به شیوه‌ی واقع‌گرا و ملموس (28) تفسیر شود- یعنی در حقیقت، زبانی باستانی كه به طور طبیعی قیاس‌هایی سهل‌الوصول را به كار می‌گیرد بدون آنكه این قیاس‌ها لزوماً با یك درونه‌ی جنسی واقعی منطبق باشند. بنابراین، درست نیست كه زبان جنسیِ رؤیاها را به طور تحت اللفظی در همه‌ی شرایط به كار بریم، در حالی كه درونه‌های دیگر به گونه‌ی نمادین توجیه می‌شوند. اما به محض آنكه استعاره‌های جنسی را به صورت نمادهایی برای چیزی ناشناخته در نظر گیرید، تصورتان از سرشت رؤیاها بی‌درنگ ژرف‌تر می‌گردد. مایدر این را به واسطه‌ی نمونه‌ای عملی كه از سوی فروید ارائه گردیده بود (29) نشان داده است. تا زمانی كه زبانِ جنسیِ رؤیاها به طور ملموس و واقعی درك شود، تنها یك راه حل صریح، عینی و ملموس وجود دارد، وگرنه هیچ كاری انجام نگرفته است- یكی از سراتفاق، خودش را به بُزدلی یا تنبلی مزمن می‌سپارد. تصوری واقعی از این مسئله یا نگرشی نسبت به آن وجود ندارد. اما بلافاصله امكان پذیر می‌شود و آن وقتی است كه پندار نادرست ملموس از بین می‌رود، یعنی وقتی كه بیمار زبان جنسی ناخودآگاه رؤیا را به طور تحت اللفظی به كار نمی‌گیرد و شخصیت‌های رؤیا را به گونه‌ی اشخاص واقعی تفسیر می‌كند.

پی‌نوشت‌ها:

1. distinctness
2. Sleep-preserving
3. رك مقاله‌ی من به نام Automatisme Flournoy" The Psychology of Dementia Praecox",téléologique antisuicide(1908)
4 . Flournoy
5. optimum
6. dream-life
7. wish-fulfilment
8. instinet
9. consensus gentium
10. Maeder
11. Sur le mouvement osychanalytique; "Uber die Funktion des Traumes" The Dream Problem
12. prospective
13. compensatory
14. psychic organism
15. prognosis
16. psychopomp
17. reductive dreams
18. reaction-dream
19. trauma
20. Fürst, Statistical Investigation... on Familia Agreement, pp. 407ff
21. From India to the Planet Mars and "Nouvelles observations sur un cas de somnambulisme avesc glossolalie"
22. premonitio
23. asylum ignorantiae
24. درباره‌ی تله پاتی رك:Rhine, New Frontiers of the Mind
25. Alphonse Maeder
26. spontaneous self-portrayal
27. رك: آثار سیلبرر (Silberer) درباره‌ی «شكل یابی نماد» Uber die Symbolbildung
28. در این مورد، با آدلر (Adler) موافقیم.
29. Maeder, The Dream Problem, pp. 31 ff

منبع مقاله :
یونگ، کارل‌گوستاو، (1393)، رؤیاها، برگردان: ابوالقاسم اسماعیل پور، تهران: نشر قطره، چاپ نهم